سقف فقط یک سطح صاف نیست!
این روزها دلم به شدت برای داستایفسکی خوانی تنگ شده اما متاسفانه یا خوشبختانه اکثر شاهکارهایش را خواند ه ام و کلأ حال دوباره خوانی هیچ کاری را هم ندارم. گاهی هم به فکر شرق بنفشه می افتم ولی آن را هم هفت هشت بار خوانده ام. حتی بعضی جاهایش را حفظ ام! دلم می خواهد بروم اولین داستان مجموعه ی هشتمین روز زمین شهریار مندنی پور را دوباره بخوانم اما کتابش را خیلی سال است گم کرده ام. دلم لک زده برای بیهقی خوانی. هنوز فکر می کنم مهمترین مطالعه ای که در عمرم داشته ام دو بار خواندن این کتاب بوده اما دیگر توان رفتن سراغش را ندارم. دلم می خواهد اولیور تویست را یک بار دیگر بخوانم، کتابش هم توی کتاب خانه هست، اما چندروز پیش هر چه سعی کردم نتوانستم یک صفحه بیشتر از آن را بخوانم. زیاد از حد آگاهانه نوشته شده. دلم برای گلن گری گلن راس دیوید ممت تنگ شده، دلم می خواهد استاد معمار و اشباح ایبسن را دوباره بخوانم. دلم برای تیتوس آندرانیکوس شکسپیر لک زده. فیلوکتتس را می خواهم بخوانم. خدا می داند چقدر دلم آژاکس و آگاممنون می خواهد. دلم هدا گابلر می خواهد. دلم می خواهد قهرمان ها و گورهای ارنستو ساباتو را دوباره بخوانم. دلم برای طبل حلبی تنگ شده.دلم دلم دلم... دلم می خواهد سال ها در دنیای بهترین داستان ها و نمایشنامه هایی که خواند ام غرق شوم و با شخصیت های شان بخندم، گریه کنم و افسوس بخورم اما در حال حاظر توان حرکت ندارم. دلم می خواهد خیلی کارها بکنم که فقط دلم می خواهد اما تنم، تمرکزم و خیلی چیزهای دیگر همراهیم نمی کنند. تنها کارم شده، نگاه کردن به سقف و فکر کردن به شخصیت داستان ها. کارم شده پیدا کردن رد تیرهای فلزی سقف از زیر رنگ پلاستیکی روشنش. چندبار گچبری سقف را با دقت بررسی کرده ام. فهمیده ام که گچکاری ترنج مانند دور لوستر، صدوسی و هشت گلِ بزرگ و کوچک دارد که تا حالا توجهی بهشان نکرده ام! فهمیده ام که روی سقف، یک همسایه ی بسیار کوچک و بی صدا دارم، درست بالای سرم. یک عنکبوت کوچک و آرام که روزی هزار بار از تارهایش آویزان می شود و خصوصی ترین لحظات من را می بیند! دنبال کردن ترک های بسیار ریزی که تا حالا روی سقف ندیده ام خودش تفریح بی نظیری است! اگر یکی پیدا می شد و جمله ی کتاب ها را روی سقف می نوشت، این روز ها، ده ها جلد شاهکار خوانده بودم!